تحقیقات جدیدی 5 قدم برای نظارتداشتن بر تنهایی ارائه میکند.
تا به حال اتفاق افتاده است که حس کنید لایق اتفاقات خوبی که برایتان میافتد نیستید؟ آیا وقتی در آینه نگاه میکنید _ وقتی به لباسها و نوع موهایتان خیره میشوید _ حس میکنید که نه تنها ناامید و آشفته بهنظر میرسید، بلکه به نوعی از خودتان متنفر هستید؟ آیا فکر میکنید که ظاهرتان به غایت افتضاح است و حس میکنید که بقیه نیز همین طرز تفکر را رجع به شما دارند؟ آیا آرزو میکردید که میتوانستید دوستان بیشتری داشته باشید و با آنها به گردش بروید اما همزمان از پیدا کردنِ دوستان جدید میترسید؟
اینها احساسات و افکاری هستند که هر انسانی ممکن است در مقطع خاصی زندگی و عمرش، با آنها رو در رو شود، اما اگر این افکار به لایههای بنیادی و درونی زندگی یک نفر نفوذ کنند، آن موقع است که شرایط بغرنجی را برای سلامت روانی وی تعبیه میکنند.
براساس تحقیقات مذکوری که با همکاری چندین دانشگاه و تعداد زیادی محقق صورت گرفته، مبرهن شد که افرادی که در ریسک بالایی از افسردگی قرار دارند میل بیشتری به تنهایی و غمزدگی دارند. این احساسات میتوانند مردم را به نوع خاصی از تفکر راجع به خودشان رهنمون کند _ تفکری که در آن، خودشان را به شکل خشن و زنندهای قضاوت میکنند. این محققین همچنین با دلیل و مدارک علمی ثابت کردند که وقتی احساس تنهایی میکنید، متوجه میشوید که این احساسات ناشی از عدمِ داشتنِ فعل و انفعالات به مقدار دلخواهتان با دیگر مردمِ اطراف شما است.
در پسِ این نوع تفکر، این حس نیز بر شما فائق میآید که شما به دلیل این نادیده گرفتهشدن و تنها ماندنِ خود هستید. این نتیجهگیریهای خودساخته، باعث میشوند که تنهایی خود را ناشی از بیارزش بودنِ خود بدانید. همچنین در ادامۀ این تحقیقات مشخص شد که تنهایی، مثل ماشهای برای قراردادنِ خود در سیری مدور و جاودانه از احساس خودقاصری، خودبیارزش پنداری، بیقراری، کمبود اعتمادبهنفس و غیره قرار میدهد. پیآمدهای این تفکرات، شامل آشفتگی و مشکلات ذهنیای نظیر افسردگی میشود. به عبارت دیگر، افکارِ بیارزش پنداریِ شما، بستری برای دیگر تفکرات منفی خواهند بود.
مفهومِ خودتنفرگرایی، چنانکه محققین آن را توضیح میدهند، حسی درونی ناشی از بیارزشی است که با تنهاییِ ممتد به دست میآید و نهایتاً به افسردگی منتهی میشود. سردبیر این تحقیق، خودتنفگرگرایی را اینگونه تعریف میکند: (نوعی الگوی احساسی منفی و خودآگاه که تنفر را به سمت و سوی خود ساطع میکند). خودتنفرگرایی میتواند در ابعاد تنفر از جسم ابراز شود، مانند: (بهنظر خودم، واقعاً حال بههمزن هستم) یا میتواند در ابعاد افعال و کنشها بروز پیدا کند، مانند: (کارهای من واقعاً باعث میشوند منفور بهنظر بیایم).
در تحقیقاتی که پیش از اینها در این باب صورت گرفته بود، محققین متوجه شده بودند که نوعی ارتباط بین خودتنفرگرایی و اضطراب اجتماعی، افکار وسواسی، روانپریشی گرایی و بهطور کلی، عدم آسایش وجود دارد. در مقایسه با خجالت و احساس گناه، در طی تحقیقات طولیای که انجام شد، خودتنفرگرایی نقش موثرتری در میان علائم افسردگی ایفا میکند. سوالی که آنها نیز به دنبال جوابش هستند: آیا تنهایی میتواند از زوایای مختلفی به خودتنفرگرایی و افسردگی منتهی شود؟
عناصر دیگری نیز در این ماجرا دخیل هستند. اینکه وقتی ما افکار خودتنفرگرایی را در ذهن خود میپرورانیم و همزمان با آن، نمیتوانیم از دست آنها خلاص شویم. افکار خودخورانه نیز یکی از کلیدیترین عناصر افسردگی است، بهطوری که شما مدام فکر میکنید که چهقدر منفور هستید و تکرار این فکر، شما را بیشتر و بیشتر مستغرقِ افسردگی میکند.
به همین سبب، محققینِ این پروژه، احساسات منظم را نیز به مدل و الگوی خود اضافه کردند. در کالبدشکافیهایی که در طی این تحقیق انجام شد، دانشمندان متوجه شدند که دو نوع تفکر خاص میتواند کمک شایانی به شما کند. فرونشانی و ارزیابی مجدد. اگر مدام به جای اینکه شما چقدر شکستخورده و یا پر از عیب و نقص هستید، این تفکرات را از ذهنتان بیرون بریزید (فرونشانی) و افکار تازه و مثبت جدیدی را شکل دهید (ارزیابی مجدد)، قطعا از مقادیر آسیبپذیری و مشکلات ذهنی شما کاسته میشود.
در جریان این تحقیقات، آزمایشی بر روی 317 نفر از طیف سنی 18 تا 72 سال (77 درصد از این افراد، مونث بودند) انجام شد تا از طریق پرسشنامه، به ارزیابی هر فرد و مولفههای وی بپردازند. آنها از معیارهای (تنهایی) خاصی برای اندازهگیری امتیاز و ارزش خود استفاده کردند، مثلاً سوالاتی از این دست: (من احساس میکنم انسان غمزدهای هستم) یا (از اینکه خیلی از کارهایم را تنهایی انجام میدهم ناراحتم). همانطور که میتوانید ببینید، تنهایی فقط به معنی تک بودن نیست، بلکه همچنین به معنای داشتن ارتباط اندک با افراد مورد علاقهتان نیز هست.
سردبیر این تحقیقات سعی در اندازهگیری میزان افسردگی این افراد با سوالاتی در باب احوالات ذهنی آنها داشت، جواب این سوالات به صورت میانگین چینین چیزهایی بود: (من احساس ناراحتی میکنم) یا (من اکثر وقتها احساس گناه میکنم). همچنین پرسشنامهای در باب الگوهای احساسی منظم آنها ترتیب داده شد تا میزان احساسات منفی آنها به دستآید، جواب این پرسشها عبارت بودند از: (من احساساتم را به وسیلۀ ابرازنکردن کنترل میکنم) یا (هربار که احساس مثبتی به من دست میدهد، سریعاً تفکراتم را نسبت به آن تغییر میدهم).
برای ادامه مطلب دانشگاه زندگی را کلیک کنید
این که دلتان بابت حادثهای محتمل که ممکن است مخاطراتی به دنبال داشته باشد شور بزند، این که بابت امتحان روز آینده که احتمالا عدم کسب نمره قابل قبول در آن عواقب ناگواری برای شما دارد نگران باشید و یا این که چشمانتظار رسیدن فردی هستید و دیر رسیدن او شما را سردرگم و آشفته کند حوادثی هستند طبیعی که برای هر فردی ممکن است رخ دهد. اما گاهی حالاتی متفاوت ممکن است افراد را به خود درگیر کند که ناشی از اضطراب بیهوده و بیش از حد بابت حوادثی باشد که اتفاقا برای افراد عادی یا باعث دلشوره نمیشود و یا اگر باعث این حالت شود، چنین واکنشی را در آنها ایجاد نمیکند. این حالت از دیدگاه روانشناسی به عنوان اختلالات اضطرابی در نظر گرفته میشود و فردی که دچار این اختلال است در واقع دچار نوعی ترس شدید یا فوبیا نسبت به وقایع یا رویدادهای روزمره خود میباشد.
همه ما تجربه سخنرانی در حضور جمع را داریم و استرس آن را تجربه کردهایم؛ اما این استرس باعث شده تا با آمادگی بیشتری سر صحنه حاضر شویم. یا رانندگی در ترافیک سنگین و سرسامآور خیابانها خصوصا در شهرهای بزرگ میتواند به خودی خود نوعی استرس یا اضطراب باشد؛ اما این اضطراب مانع از عملکرد راننده نمیشود و در عوض او را برای مقابله با حوادث احتمالی آماده میکند تا حواس خود را با دقت بیشتری جمع کند.
در آموزش دیگر دانشگاه زندگی سعی داریم به موضوع اختلالات اضطرابی با رویکردی متقاوت، ساده و قابل فهم بپردازیم.
به طور کلی اختلالات اضطرابی نه تنها در ایالات متحده بلکه در تمام دنیا و از جمله ایران جز بیشترین نگرانیهای دولتها در ارتباط با سلامت فرد به فرد در جوامع میباشد. برآورد شده است که حدود 18 درصد از افراد بالغ در آمریکا ( نزدیک به 40 میلیون نفر) به نحوی با اختلالات اضطرابی درگیر هستند. ضمنا 8 درصد از کودکان و افراد غیربالغ نیز در معرض خطر هستند و پیشبینی میشود این اختلالات بیشتر افراد زیر 21 سال به زودی درگیر خود کند.
اگر این روزها میشنوید که همه به دنبال تکنیکهای کاهش اضطراب در محیط کار یا تحصیل هستند و به طور کلی سعی دارند این استرس را به نحوی از خود دور کنند تعجب نکنید. اگر شما درگیر این اختلال نیستید هزاران نفر دیگر هستند که ممکن است درجاتی از این استرس را در زندگی خود تجربه کنند.
اختلالات اضطرابی یک بیماری با علائم مشخص نیست؛ بلکه مجموعهای از نشانگان است که بر حسب کم و کیفی که دارد میتواند به اشکال مختلف در افرادی با روحیات و وضعیت روانی مختلف بروز یابد. با این حال تمام اختلالات یک مشخصه مشترک دارند: اصرار و لجاجت به همراه ترس بیش از حد از اموری که تا این حد دلهرهآور نیستند!
این اختلال با اولین زمینههای روانی یعنی احساس ترس و وحشت بروز مییابد. فرد در مراحل ابتدایی حس تنش و پرش دارد و مدام از یک سمت به سمت دیگر در حرکت است. اگر افراد مضطرب را به طور معمولی دیده باشید حتما میدانید که بیخواب میشوند و یا بدخوابی پیش از واقعه آنها را آزار میدهد؛ اما در اختلال اضطرابی این علامت با حالت تحریکپذیری خیلی شدیدی ایجاد میشود و اصلا قابل پیشبینی نیست.
در مراحل نهایی بدترین حالت یعنی پیشبینی خطر و نشانههای آن در کنار بدترین عواقب آن رخ میدهد.
در بحث نشانههای فیزیکی چندان علائمی به صورت کلی و همهگیر نمیبینیم. ای بسا بهتر باشد تشخیص علائم فیزیکی اختلال اضطرابی را به روانپزشک و نه روانشناس بسپارید تا بتوانید درمان بهتری را پیش بگیرید.
همیشه بهترین مسیر زندگی را انتخاب کنید
دانشگاه زندگی به شما کمک می کند
همه ما با آدمهای خاصی سر وکار داشتهایم که نشانههای ظاهری آنها بیانگر خودشیفتگی پنهان در آنها بوده است. همین که برخی از افراد به دنبال توجه هستند، غرور زیادی دارند، خودنمایی میکنند و از اعمال نفوذ خودشان در کارها لذت میبرند نشانگر خودشیفتگی آنها است. اما امروزه جوامع بشری دستخوش صفات روحی اختصاصی دیگری میشود که شاید نمود ظاهری مشخصی نداشته باشند. صفاتی که در افراد درونگرا به شکل متفاوتی بروز پیدا میکنند و با توجه به درونگرایی آنها، تشخیص کمی مشکل است.
خودشیفتگی پنهان در افراد درونگرا تیپهای مختلفی دارد. خودشیفته نخبه گرا معمولا درحال ترقی است و به صورت دائمی می کوشد از هر فرصتی برای مشهور شدن استفاده کند. خودشیفته عاشق پیشه تمایل دارد اغواگر باشد؛ با این حال از صمیمیت واقعی اجتناب میکند. این گونه افراد خیلی دوست دارند افراد ساده لوح و از لحاظ هیجانی نیازمند را وسوسه کنند و آنها را طوری به بازی بگیرند که به طور فریبنده ای نشان دهند دوست دارند با آنها رابطه نزدیکی داشته باشند. خودشیفته های جبرانی منفیگرا و لجبازند و می خواهند احساسات عمیق حقارتشان را خنثی کنند. آن چه که افراد درونگرا و برونگرا به صورت مشترک دارند روکش یا لایهای از حس برتری است که دور تا دور آنها را فرا گرفته است. با این تفاوت که فرد برونگرا سعی دارد حس برتری خود را به هر شکلی ابراز کند؛ در حالی که فرد درونگرا با خودشیفتگی پنهان به آرامی و با ظرافت نشانههای این صفت روحی خود را به مخاطبانش نشان میدهد.
در این آموزش از دانشگاه زندگی تصمیم گرفتیم مطابق با دیدگاه نظریهپردازان به بررسی نشانه خودشیفتگی پنهان در افراد درونگرا بپردازیم که کمک میکنند شخصیت آنها شفاف شود.
نشانههایی که میخوانید به صورت مستقیم از کتاب ” مدیریت موفق خودشیفتگی” اثر ترزا جکسون استخراج شدهاند.
خیلی از خودشیفتههایی که برونگرا هستند معمولا با جلب توجه یا تلاش برای جذب توجه دیگران شخصیت واقعی خود را نشان میدهند؛ هر چند که قضاوت دیگران با این فاکتور صد درصد نشانگر خودشیفتگی آنها نیست. اما خودشفتگی پنهان در فرد درونگرا کمی دشوارتر خود را نشان میدهد. این افراد در شرایط مختلف بیش از این که عملگرا باشند نقش یک ناظر را دارند یا این که مایل هستند بیشتر شنونده باشند تا این که حرف بزنند. ژستهای انکاری با هدف بیارزش شمردن اطرافیان، چشم برگرداندن از دیگران، سریع بیحوصله شدن و تمایل به قضاوت کردن و مهم جلوه دادن قضاوت یا نظرات خود بخشی از ویژگیهای شخصیتی این افراد هستند.
مقالات روانشناسی خانواده را اینجا دنبال کنید
دانشگاه زندگی را کلیک کنید
درون ذهن هر کدام از ما تودهای از کتابهایی وجود دارد که با قصهها، تراژدیها، کمدیها و هر چیزی که راجع به این موضوعات باشد، پر شده است که غالب آنها را ما انسانها قبلا نوشتهایم. ما دائماً داستانهایی را راجع به اینکه ما کیستیم، لیاقت چه را داریم، چه چیزی نیاز داریم و قادر به چه کارهایی هستیم (یا نیستیم) را آب و تاب میدهیم.
این داستانها به طور اجتنابناپذیری بر تصمیماتی که ما میگیریم و کارهایی که میکنیم تاثیر میگذارند. به همین دلیل، بسیار مهم میباشد که به حماسههایی که میآفرینیم (و سالهای سال در حال ایجاد آنها هستیم) و به خود میگوییم توجه کنیم. زیرا چه میشود اگر آن داستان ترسناکی که به خود راجع به بیکفایتیها و ناتواناییهای مفروض خود میگوییم اصلا درست نباشد؟ چه میشود اگر داستانهایی که مینویسید رضایت و خرسندی شما را خراب میکنند؟
الان به خود چه میگویید؟ در طول روز به خود چه میگویید؟
وقتی که کار جدید یا ناآشنایی را شروع میکنید چه داستانهایی را به خود میگویید؟ شما ممکن است در حال شروع پروژهی جدیدی سر کار خود باشید یا در حال پختن چیزی باشد که هرگز نپختهاید. شاید شما فوراً بگویید که نمیتوانید آن کار را انجام دهید. شاید شما خود را دست کم بگیرید و خود را ضعیف بپندارید. «من بسیار پر عیب و ایراد میباشم. من نمیدانم که چه میکنم. مثل همیشه. من چقدر درهم و برهم هستم.»
چه داستان هایی را به خودتان میگویید زمانی که بیدار میشوید؟ شاید شما گونهای از جملات «نمیتوانم چالشهای امروز را اداره کنم. اوه، یک روز پرمشغلهی دیگر که به سختی حتی یک کار در آن انجام میشود. اوه، روزی دیگر بر روی چرخ هامستر» را از دهان خود بیرون میریزید.
چه داستانی را راجع به وزن خود به خود میگویید؟ راجع به اینکه لیاقت چه چیزی را دارید؟ در مورد اینکه چه چیزی را میتوانید و چه چیزی را نمیتوانید بخورید؟
چه داستانی را به خود میگویید زمانی که چین و چروک بیشتری را دور چشم خود، دور دهان خود و به روی پیشانی خود پیدا کنید؟
چه داستانی را به خود میگویید زمانی که شکست میخورید؟ شاید ذهن شما فوراً به این سمت میرود که «من یک بیعرضه و بازنده هستم» به جای اینکه «من میتوانم از این موضوع درس بگیرم».
چه داستانی را به خود میگویید زمانی که فراموش میکنید صورتحسابی را بپردازید یا کاری را بیش از حد طول میدهید؟
چه داستان هایی را به خودتان میگویید زمانی که پریشان حال یا کسل هستید؟ شاید شما به خود میگویید که نیاز به یک لیوان شراب برای فرونشاندن تب و تابهای تحریکات خود دارید. شاید شما به خود بگویید که هر کس دیگر در دنیا میتواند کارها را بدون ترسیدن و قاطی کردن انجام بدهد و با این وجود شما نمیتوانید خود را جمع و جور کنید «مثل همیشه».
شما چه داستان هایی را به خودتان میگویید وقتی که وحشتزده یا مضطرب یا عصبانی یا ناراحت هستید؟ آیا به خود اجازه میدهید که این احساسات را احساس کنید؟ آیا خود را به خاطر احساس کردن آنها سرزنش میکنید، کنجکاو میشوید که چه مشکلی دارید و فوراً جلوی تاثیر آن احساسات را میگیرید؟
بنابراین، اغلب ما حتی متوجه داستانهایی که مینویسیم نیستیم، اما آنان همچنان خود را نشان میدهند در کلماتی که بیان میکنیم، در فعالیتهایی که در برنامه زمانی خود میکنیم، در انسانهایی که دور خود را با آنان احاطه میکنیم، در اینکه ما چگونه از روزی به روز دیگر حرکت میکنیم و در اینکه ما چطور به خود اهمیت میدهیم (یا نمیدهیم) که دوباره دلیل آن است که بسیار مفید میباشد که توقف کنیم و آن داستانها را در زندگی خود بازتاب دهیم و احتمالا تجدیدنظر کنیم.
مسیر زندگی درست را ما به شما نشان می دهیم
سایت دانشگاه زندگی شما را یاری می کند
در همین ابتدا میخواهم قولی به شما بدهم. کمتر کار کنید، کمتر زحمت بکشید، اما سریعتر به اهداف و آرزوهایتان برسید. شاید بپرسید چطور چنین چیزی ممکن است؟
حتما در محیط کار یا در بین آشنایان خود با افرادی مواجه شدهاید که انرژی کمی صرف انجام امور خود میکنند و نتایج بهتری کسب میکنند. این در حالی است که شما با انبوهی از وظایف گوناگون احاطه شدهاید و تا سر حد مرگ کار میکنید ولی به نتیجه دلخواه خود دست پیدا نمیکنید.
درواقع پیشرفت چشمگیری در زندگی شما ملاحظه نمیشود و آنگاه است که این فکر به ذهن شما خطور میکند: چگونه ممکن است که او از من موفق ترباشد؟ او که بسیار کمتر از من کار میکند. پاسخ تنها یک کلمه است؛ اولویت بندی .
اولویت یعنی اهدافی که در یک بازه زمانی انجام گیرد و در راس تمام امور قرار دارد، این بازه زمانی ممکن است بلند مدت باشد یا کوتاه مدت.
دستاوردهای ما همان چیزهایی هستند که تمرکز خود را بر روی آنها میگذاریم. زمانی که روی هدفی تمرکز میکنیم به سمت آن حرکت میکنیم. به طور خودآگاه و ناخودآگاه رفتارهایی را پیش میگیریم که به هدف خود برسیم.
اول بدانید که خواسته شما دقیقا چیست، خود را ارزان نفروشید. زمان آن فرا رسیده تمام خواستههای مهم خود را مشخص کنید. ده اولویت اول خود را مشخص کنید.
برای نیل به این منظور دو راه می توان انتخاب کرد:
با روانشناسی خانواده پایه های زندگی خود را محکم کنید
مقالات بیشتر را کلیک کنید